از کتاب قلعه ای تنها در آینه

"اصلا بخشیدن یعنی چه؟

هیچ کار نادرستی انجام ندادم و این منم که اون ها رو نمیبخشم.

وای ناخودآگاه می خواستم اون ها من رو ببخشن؟ چقدر احمقانه."

-کوکورو

"در پایان ماه مارس که قلعه بسته می شد و این هفت نفر به دنیاهایشان بر میگشتند، چه اتفاقی برایشان می افتاد؟ کوکورو هرچقدر هم که در این لحظه نگران دوستانش بود، نمیتوانست از فصل بعدی داستانشان خبر پیدا کند. و این واقعیتی دردناک بود. خواهش میکنم همه تون خوب باشید."

"من واقعا دلم نمیخواد هیچی از این خاطرات رو فراموش کنم. نمی خوام هیچ وقت زمانی رو که با شما ها اینجا گذروندم فراموش کنم. خیلی خوشحالم که با همه ی این بچه ها آشنا شدم."

ابزار جستجو در وبلاگ بلاگیکس