اینجوریاست که هی یاد حلقه میفتم
اینجوریاست که از یکشنبه نرفتم مدرسه
اینجوریاست که کوفتتون شه
اینجوریاست که بهت حسودیم میشه
اینجوریاست که از خودم بدم میاد
اینجوریاست که چقد انتخابام مزخرفن
اینجوریاست که بغل میخوام
اینجوریاست که با زمان درگیرم
اینجوریاست که دو هفته دیگه امتحانا شرو میشن
اینجوریاست که افطار وسط کلاسامه
اینجوریاست که یکشنبه ۱ رمضانه
اینجوریاست که کل زندگیم یا تو مدرسه گم شده یا تو خونه
اینجوریاست که میخوام جیغ بزنم
اینجوریاست که نسنثمصمصمسمنسویتقخقح
اینجوریاست که دیگه نمیتونم
اینجوریاست که هنوز خالی نشدم😃
هر چی بیشتر میگذره یا چیزای بیشتری میفهمم بیشتر حسرت میخورم:)
موی بلند نه بهم میاد
نه عرضه نگهداریشو دارم
نه خوبن
فقط نمیدونم چرا هنوز اصرار دارم کوتاه نکنم😃
دیگه داره "من" بودن کسل کننده و تکراری میشه
*خدایا منو هلو کن
نیاز طنز زندگیم با شما ها برطرف میشه:)
درسته نمیبینمتون، ولی اینجوری داریم بیشتر باهم حرف میزنیم:)
ولی من همچنان مدرسه میخواممممم
دلم واسه اون گردالی خوشگلی که یکشنبه به زور گرفتیم تنگ شده،
واسه لمس جنس سرد و زبرش
واسه نیمکتا
واسه دید زدن
واسه معلما
واسه پله ها
واسه صدتا کاری که دارم ولی باید مدرسه باز باشه
واسه بغل دستیم:/
و
.
.
.
از عددای فرد متنفرم، ولی 701 یکی از اون مثال نقض قشنگاس :.. )
هرچه بزرگتر میشدم، متوجه میشدم که چیزی بیش از اینها وجود دارد.
#آنسویآبیبیکران
یادش بخیر چتای قدیمم موضوعاش اینطوری بود که بیا بازی کنیم، بیا علایق همو بگیم، بیا رنگ لباسمونو حدس بزنیم و...
چقد بچه گانه:)))
الان موضوعات شده فقط درمورد یه نفر
یه زمانی تو یه پلتفرم داغون که نه میشد ریپلای کرد نه میشد عکس و فایل فرستاد نه میشد ویس داد نه میشد پیام حذف کرد نه میشد سرچ کرد و...
ما کلیییییییی هر روز با هم چت میکردیم، دونه دونه میشمردم پیاما رو، اون روزایی که 700 تا پیام میدادیم، 100 تا استیکر میفرستادیمو یادته؟!
نوتیفیکیشن قرمز پیامات تنها ذوق من واسه باز کردن اونجا بود...
ولی الان...
اینقد راحت با یه اسکرول میرسم به پیامای یه ماه پیشمون
چقد راحت دیگه اونطوری نیستیم:)